ب مثل بسیجی

بسیج دانشجویی دانشگاه علوم پزشکی

ب مثل بسیجی

بسیج دانشجویی دانشگاه علوم پزشکی

آن خانم گفت فرزندم علی را تنها نگذارید.

 مکاشفه یک پدر شهید بعد از 18 تیر 78

آن خانم گفت فرزندم علی را تنها نگذارید.

 

 حجت الاسلام و المسلین رحیمیان نماینده مقام معظم رهبری در بنیاد شهید و امور ایثارگران که دوران زندگی خود را در مبارزات برای انقلاب اسلامی گذرانده با حضور در یازدهمین نشست اتحادیه انجمن های اسلامی دانشجویان مستقل سراسر کشور خاطره ی شنیدنی را از سال های 78 و حوادث آن به زبان آورد.

به گزارش خبرنگار «خبرنامه دانشجویان ایران»، رحیمیان در این نشست به نقل خاطره ای از پدر شهید امیر احمدی که از نزدیکان به آیت الله فاضل لنکرانی بود پرداخت:

 

 

در سال 78 یا 79 بود داستانی راجع به پدر شهید امیر احمدی شنیده بودم بعد رفتم تحقیق کردم در مورد این پدر محترم اما توفیق پیدا نکرده بودم پدر شهید را شخصا ببینم.
تا اواخر سال گذشته ایام فاطمیه اول بود رفتم قم و منزل مرحوم فاضل لنکرانی از جواد لنکرانی پرسیدم آقای احمدی پدر شهید را می شناسید؟ که ایشان گفتند:بله می شناسم، خادم بازنشسته حرم حضرت معصومه است ، اما الآن نمی دانم کجاست .
گشتم و رفتم از خادمان حرم پرسیدم تا اینکه خادم بازنشسته ای مرادید و پاسخ مرا داد و آدرس را داد رفتم خانه آنها ، گویا آنها منتظر من بودند ، درحالی که پدر شهید را تازه از بیمارستان مرخص کرده اند و گمان می کردند من برای عیادت آنها رفته ام در حالی که بنده اطلاعی نداشتم .
از ایشان خواستم اتفاق سال 78 را برای من تعریف کنند تا این را گفتم یک لحظه ایشان عقب نشینی کردند و گفتند این قضیه مربوط به گذشته بوده و الآن هم مقداری کسالت دارند.
خلاصه از ایشان انکار و از طرف من اصرار و در نهایت با اصرار بنده ایشون راضی شدند تا آن اتفاق را برای بنده شرح دهند.
پدر شهید احمدی شروع به بازگویی آن اتفاق کرد و اینگونه شروع کردکه: اعتکاف بودم از اعتکاف برگشتم در حالی که خسته بودم آمدم خانه گفتم که جای من را پهن کنند و برق را خاموش کنند و بعد رفتم که بخوابم در حال خواب و بیداری بودم که دیدم لامپ روشن شد خواستم بلند شوم که بگم بچه چرا برق را روشن کردید که متوجه شدم این روشنایی روشنی چراغ نیست.
در همین حال که روشنی آرام آرام داشت فضا را منفجر می کرد دیدم نور از گوشه چادر خانمی که در کنار اتاق ما نشسته است منعکس می شود.
تعجب کردم داشتم فکر می کردم این چه کسی است که در این حال صدایی خطاب به بنده بیان داشت آقای احمدی آقای احمدی علی من غریب است و این جمله را 3بار تکرار کردند.

(
شب 22تیر 78، سه روز بعد از حادثه تأسف بار18 تیر بود ) من در حال خودم بودم و بسیار از این موضوع متحیر شده بودم گمان کردم که آن خانم حضرت زهرا(س) است و منظورش از علی یعنی امیرالمومنین است که غریب الغربا است.
کمی که گذشت دوباره صدا کرد آقای احمدی فرزندم علی تنهاست و 3 بار تکرار کرد من که دیگر آنقدر سرگشته شده بودم و واقعا نمی دانستم چه بگویم، تازه متوجه شدم که منظور از علی مقام معظم رهبری است .
خیلی به شدت متأثر شدم و حالت عجیبی به من دست داده بود در این حالت بودم که یک آقایی که در کنار خانم ایستاده بودند فرمودند آقای احمدی برو به آقای فاضل لنکرانی بگو که من نائب خودم را که پاره تن من است تنها نمی گذارم .
در حالی که زبانم داشت بند می آمد گفتم آقا ، آقای لنکرانی مریضند و برای حرکت چند نفر زیر بغلشان را می گیرند آقا فرمودند که ایشان 10 سال دیگر هم با ید به مأموریت خود باید ادامه دهند و اینچنین شد .

 
وقتی به خود آمدم دیدم زمان نماز صبح است و تمام فکر و ذهنم به مکاشفه بود آنچه بیشتر از همه فکر مرا به خود مشغول کرده بود آن آقایی بود که کنار خانم ایستاده بود فردی بود که بسیار چهره اش برایم آشنا بود .
خیلی فکر کردم اما به ذهنم نمی آمد ، آنقدر فکر کردم تا بالاخره یادم آمد.
گفت: چند سال گذشته با مادر شهید رفتیم مکه ، ایشان تصادف کرده بودند و دچار ضایعه مغزی و نیمه فلج شده بودند و ما با سختی اعمال را انجام می دادیم به صفا و مروه رفتیم دفعه چهارم آن بود که ناگهان زنم افتاد و مرد و من با توجه به تجربه ای که در تشخیص شرایط مرده داشتم دیدم که مرده و دلم بسیار شکست.
رو کردم به کعبه و شروع کردم با امام زمان صحبت کردن، گفتم آقا من غریبم نمی خواهم زنم را هم از دست بدهم ، بعد اگر مسئولین عربستان و صعودی ها او را ببرند حتی جنازه اش را هم برای دفن به من نمی دهند تا برگردانم.
یکدفعه برگشتم دیدم آقایی ایستاده و می گویند چه شده ؟ گفتم زنم مرده و من کاری نمی توانم بکنم. نشست بالای سر خانم بنده گفت : مادر بلند شو ، شما چیزیت نیست ، یکدفعه همسرم چشمهایش را باز کرد و بلند شد و نشست و ایستاد ، من برگشتم تا از آن آقا بپرسم چه شد دیدم نیست دیگر او را ندیدم تا اینکه آن مکاشفه برایم اتفاق افتاد.
اما هرچه از آن اتفاق می گذشت بیشتر به این نتیجه می رسیدیم که آن مرد امام زمان (عج) بودند.
پدر شهید احمدی ادامه داد که نزد آقای لنکرانی رفتم و به پیغام آقا را که در مکاشفه به آن دست یافته بودم خدمت ایشان گفتم.
آیت الله فاضل لنکرانی تا این پیغام را شنیدند منقلب شده و گریستند، ایشان در همین حال خطاب به بنده فرمودند که این حرف شما تکلیفم را سنگین کرد.
این حادثه ای که برای شهید احمدی اتفاق افتاده بود قبل از 23 تیر ماه و روزی بود که مردم به فرمان ولی خود برای پایان دادن به قائله اتفاق افتاده در 18 تیر به خیابان ها ریختند، بود.

نظرات 18 + ارسال نظر
تلنگر یکشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:07 ب.ظ http://talangor86.blogsky.com

؛ من نائب خودم را که پاره تن من است تنها نمی گذارم ؛
واقعا تاثیرگزار بود.

نیایش دوشنبه 18 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:39 ب.ظ http://yarkojast1.blogfa.com/

سلام

عالی بود

عجیب تاثیرگذار بود

خوشحال میشم به من هم سری بزنی

یاعلی

نیایش چهارشنبه 20 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 07:38 ب.ظ http://yarkojast1.blogfa.com/

سلام

ماه رمضان بر شما مبارک

به روزم و منتظر حضورت

ضمنا اگه با تبادل لینک موافق بودی خبرم کن

التماس دعا

مریم پنج‌شنبه 21 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:13 ب.ظ http://barkhiz.blogfa.com

سلام
به روزم و منتظر تشریف فرمایی شما

مریم جمعه 22 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:11 ب.ظ http://barkhiz.blogfa.com

سلام
به روزم و منتظر تشریف فرمایی شما

وهاب جمعه 22 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 07:10 ب.ظ http://sedayesokoot7.blogfa.com

[گل]
معنای زندگی همینه که به عشق خدا روزه باشی..گرسنگی بکشی…تشنگی بکشی…سختی بکشی….غروب با زبان روزه و خشک….چشمهای بی رمق…شکم خالی..روح آماده پرواز..رو به قبله بشی…فقط و فقط یه جمله بگی…خدایا تو تنها عشق منی… ازم قبول کردی؟

این یعنی زندگی…بقیه یعنی هیچ….

[گل]

جواد شنبه 23 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:23 ق.ظ http://roshangary1389.blogfa.com

به خدا اشک تو چشام جمع شده.
خیلی تاثیر گذار بود.
با اجازت ایشالا از این مطلب استفاده کنم.

به روزم با:

مشایی دستت درد نکنه گفتی مکتب ایرانی!!!!!!!!!!!!!!!

خوشحال میشم نظرتو بدونم<

ربنا احفظ لنا سید علی خامنه ای

سلام دوشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 07:10 ب.ظ

سلام........
فونتش رامرتب کنید!
خاطره ی بسیارخوبی بود.
یاحق!

بنده یکشنبه 31 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 03:33 ب.ظ http://nps87.blogfa.com

سلام
خدارو شکر این جوانها کم نداریم .
یاعلی

اکبری سه‌شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:07 ق.ظ http://www.basijesanati.blogfa.com

تجربه رمضانی با طعم دانشجویی ....

کمیل سه‌شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 01:47 ب.ظ http://parvazta.blogfa.com

سلام
خدا قوت
به مناسبت این روزهای عزیز سفره افطاری در وبلاگ ما پهن است..
بفرمائید ...
منتظر حضور گرمتان هستم!
خریدار نگاه روزه دارتان هستیم ...(با یک صلوات)
شهادت نصیبتون...

عبد سه‌شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 06:21 ب.ظ http://chamranha.blogfa.com

سلام دکتر خیلی خوب بود یه سر به وبم بزن نظر بده م.د

علی وفائی سه‌شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 07:06 ب.ظ http://nimpelak.parsiblog.com

سلام ، خدا قوت همسنگر
با موضوع ماهواره را بدهید قبل از اینکه بدهند به روزم
یا علی

ح.ق چهارشنبه 3 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 01:58 ب.ظ http://www.gvbg.blogsky.com

سلام منم آپم بیا نظر هم یادت نره !
متنت رو خوندم حقیقتا هم بی بی فاطمه زهرا (س) پشت فرزند خلف خودش رو خالی نمی کنه .

نیایش جمعه 5 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:41 ب.ظ http://yarkojast1.blogfa.com/

سلام

طاعات و عبادات شما نیز مقبول درگاه حق

با افتخار لینک شدید

مهدی شنبه 6 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 01:07 ق.ظ http://,ahdimahdian.blogfa.com

به زودی در یادداشت های خبری:

آقای اکبر هاشمی بهرمانی رفسنجانی،
مواضع شما دو پهلو است یا گوش ملت ولایتمدار دو پهلو می شنود؟!!!

نیایش یکشنبه 7 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 04:33 ب.ظ http://yarkojast1.blogfa.com/

سلام

با دو پست جدید به روزم و منتظر تشریف فرمایی شما

"روز قدس،روز عزای صهیونیست"
"شب وصال"

در این شبهای عزیز التماس دعا

یاعلی

کمیل دوشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 03:09 ب.ظ http://www.parvazta.blogfa.com

سلام
خدا قوت
اومدم خبر بدم ...
خبر بدیه ...
بابای بچه یتیما داره از دنیا میره ...
گفت جمعتون کنم ...
می خواد وصیت کنه ...
زود بیاید ...
حالش خوب نیست ...
راستی شال مشکی یادت نره ...
شهادت نصیبتون ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد