ب مثل بسیجی

بسیج دانشجویی دانشگاه علوم پزشکی

ب مثل بسیجی

بسیج دانشجویی دانشگاه علوم پزشکی

پسر شهید روشن درگوش رهبری چه گفت؟

پسر شهید روشن درگوش رهبری چه گفت؟  
 
اما... وقتی بابام بیاد و بفهمه شما خونمون اومدید و اون نبوده ،خیلی ناراحت می شه . شاید هم اونقدر ناراحت بشه که تا چند روز دیگه به حرفام گوش نده... اما نه! بابا مصطفام خیلی مهربونه... وقتی بیاد و بوی عطر شما رو ببینه که توی خونه و محلمون پیچیده، مطمئنم به همه حرفام گوش می ده.

--- سلام آقاجون! من چارسالمه. من شما رو خیلی دوست دارم. خیلی خوشحالم که امشب اومدی خونمون. فقط نمی دونم چرا بابا مصطفام هنوز نیومده.
مامانم میگه بابات رفته یه مسافرت و شاید به این زودی ها نیاد. اما نمی دونم چرا وقتی این حرفو به من می زنه روشو از من برمی گردونه و شونه هاش تکون می خوره و بعد که من می رم تا از جلو صورتشو ببینم، چشماش خیلی قرمز شده و صورتش هم خیسه!
این روزا مامانم خیلی صورتشو می شوره.نمی دونم چرا نگاش یا به منه یا به قاب های رو تاقچه و یا به در خونمون که بابا زنگ بزنه.

امشب که شما اومدی خونمون من می خوام یه رازو به شما بگم. من و بابام چند روز قبل یه قول مردونه به هم دادیم. اون شبی که بابام می خواست بره مسافرت یواشکی در گوشم گفت من و تو مثل دو تا مرد باید با هم صحبت کنیم و قول هایی به هم بدیم و هیچ کسی هم از اون با خبر نشه. من هم به اون قول مردونه دادم و حتی به مامانم هم نگفتم.
بابا مصطفام با دو تا دستاش شونه هامو چسبید و صورتشو آورد دم گوشمو گفت: پسرم تو دیگه بزرگ شدی و مرد این خونه ای. باید به من قول بدی مثل یه مرد به مامانت کمک کنی. مامانتو اذیت نکنی. به حرفاش گوش بدی. بهش کمک کنی و نذاری یه وقتی از دست تو ناراحت بشه. منم گفتم بابا یه شرط داره و اون اینه که وقتی از مسافرت برگشتی اون ماشین پلیس چراغ دارو برام بخری.

تو این چند روزی که بابا مصطفام نیست دلم خیلی براش تنگ شده مخصوصا برا اون خنده هاش. اما عیبی نداره... من هم هر وقت دلم براش تنگ می شه مثل بابام میام لب تاقچه و به عکس شما نگاه می کنم.
آخه بابا مصطفام هر وقت خیلی خسته بود و ناراحت، می اومد کنار تاقچه و با شما صحبت می کرد. نزدیک شما که میومد لبهاش تکون می خورد. بعضی وقت ها هم که خیلی خسته بود شونه هاشم تکون می خورد. فکر کنم مامانم هم این روزها خیلی خسته است که مثل بابام شونه هاش تکون می خوره و چشماش قرمز می شه!
بابام با شما آهسته صحبت می کرد. من که چیزی از حرف های شما دو نفر سر در نمی آرم اما اینو می دونم بابا مصطفام هر وقت با شما صحبت می کرد تا خیلی روزای بعد خوشحال بود. اگه ده شب هم کار می کرد عین خیالش نبود.
فکرشو کن اگه بابام مسافرت نبود و امشب خونه بود و شما رو می دید دیگه چی می شد. از خوشحالی بال درمیاورد و دیگه هر چی من بهش می گفتم ، می گفت چشب پسرم ،چشب عزیزم. هر چی می خواستم برام می خرید. من یه ماشین پلیس می خام که دشمنا رو تعقیب کنم. اما بابام میگه بزار بزرگتر بشی اونوقت برات می خرم. 

اما... وقتی بابام بیاد و بفهمه شما خونمون اومدید و اون نبوده ،خیلی ناراحت می شه . شاید هم اونقدر ناراحت بشه که تا چند روز دیگه به حرفام گوش نده... اما نه! بابا مصطفام خیلی مهربونه... وقتی بیاد و بوی عطر شما رو ببینه که توی خونه و محلمون پیچیده، مطمئنم به همه حرفام گوش می ده. بابام میگه شما بوی بهشت میدی. بابام همیشه از بهشت میگه...یه وقت نکنه این دفعه که مسافرت رفته، رفته باشه بهشت...!
نظرات 10 + ارسال نظر
سروده جدید'قزوه' در خصوص شهید احمدی دوشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 09:01 ب.ظ


راه تو چو راه مرتضی پر نور نام تو چو نام مصطفی، روشن!


شب رفتنی است و راه ما روشن

آیینه ی مهر و ماه ما روشن

تردید مکن که آفتاب این جاست

عباس و شریعه و عطش با ماست

از حرمله ها مترس

آب این جاست

ما روشن و راه آبها روشن

از سنگ هراس نیست گلها را

از خاردلان و سنگ اندازان

با این همه شمر و ابن سعد

اما

نام تو کنار اربعین گل کرد

نام تو کنار کربلا روشن

کشتند تو را به جرم بی جرمی

نام تو چقدر گشت

چرخاچرخ

نام تو چو نور در زمان چرخید

چون خورشیدی در آسمان چرخید

تو چرخ زدی

برون شدی از خویش

بر نیزه سر تو بود

یا خورشید؟

ای مثل تلاوت دعا پر نور

ای مثل تبسّم خدا روشن

از حرمله نمازخوان فریاد

از فتنه گر دروغ باف افسوس

یاران جمل سوار کوته بین

طلحه شده اند در مصاف ...

افسوس!

در خانه ی عنکبوتی شیطان

مانند کلافه در کلاف

افسوس!

بوزینه ی روزگار بازیگر

میرآخور فتنه اند این خوران

بی پرده شدند و بی نسب

هیهات!

افتاده میان چاه شب

هیهات!

ناچار مرید شب شدند اینان

یاران ابولهب شدند اینان

اما پسر بهار بودی تو

چون غیرت ذوالفقار بودی تو

راه تو چو راه مرتضی پر نور

نام تو چو نام مصطفی، روشن!

اندیشه پنج‌شنبه 6 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 11:59 ق.ظ

افسران جنگ نرم خداقوت ایشالا هممون بریم تو رکاب آقا وشهید شیم صلوات(لطفا بلندو و غرا خوانده شود)

فرزندان انقلاب سه‌شنبه 18 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 09:19 ب.ظ http://sokut-mamnoee.blogfa.com

ِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ
مِنْ شَرِّ ما خَلَقَ
وَ مِنْ شَرِّ غاسِقٍ إِذا وَقَبَ
وَ مِنْ شَرِّ النَّفَّاثاتِ فِی الْعُقَدِ
وَ مِنْ شَرِّ حاسِدٍ إِذا حَسَدَ
وبلاگ سکوت ممنوع تخصصی شده است.
مرجع : تبیین ولایت فقیه-نقد فیلم-راز صهیون-سیاست داخلی و خارجی
منتظر نظرات سازنده وکمکهای شما هستیم.
زنده باد ولایت مداری
پیش به سوی ناتوی فرهنگی
[گل][گل][گل]
دوست داریم نظر دقیق شما رو درباره نحوه جدبد سکوت-ممنوع بدونیم

فرزندان انقلاب سه‌شنبه 18 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 09:21 ب.ظ http://sokut-mamnoee.blogfa.com

کاش زندگی در خانه ما هم جاری میشد....ای کاش
ای کاش بوی شهادت و عبای رهبر خانه ما را هم معطر میکرد...ای کاش

فرزندان انقلاب دوشنبه 1 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 06:24 ق.ظ http://sokut-mamnoee.blogfa.com

سلام.
مهدی(عج)جان .مولای من :
گر نیایی ...
گر نیایی فقیر می میرم...
مثل دنیا حقیر می میرم...
چون کبوتر که در قفس حبس است...
تک و تنها اسیر می میرم...
تو بیا می خورم قسم به خدا...
چون بگویی بمیر می میرم...
مهدیا ای تمام هستی من...
گر نیایی فقیر می میرم...
......................................
زنده باد ولایت مداری درپرتو جمهوری اسلامی ایران

_________@@@@@@@@__________@@@@
________@@@________@@_____@@@@@@@
________@@___________@@__@@@______@@
________@@____________@@@__________@@
__________@@________________________@@
____@@@@@@_________@@@@@___________@@
__@@@@@@@@@_______@@@@@@@_________@@
__@@____________@@@@@@@@@_______@@
_@@____________@@@@@@@@@@_____@@
_@@____________@@@@@@@@@___@@@
_@@@___________@@@@@@@______@@
__@@@@__________@@@@@________@@
____@@@@@@_______________________@@
_________@@_________________________@@
________@@___________@@___________@@
________@@@_______@@@@@@@@@@@
_________@@@_____@@@_@@@@@@@
__________@@@@@@@
___________@@@@@_@
____________________@
____________________@
_____________________@
______________________@
______________________@____@@@
______________@@@@__@__@_____@
_____________@_______@@@___@@
________________@@@____@__@@
_______________________@
______________________@
_____________________@
چگونه بگویم آزادیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی من در حجابم پنهان شده.
آه از کم سوادان بی بصیرت و بی فرهنگ که میخواهند تمام :فرهنگ و عشق و بصیرت و آزادی مرا از من بگیرند...
.
.
.من چادرم را دوست دارم و به آن افتخار میکنم .
کشورم را با جمهوریت و اسلامیتش دوست دارم ....
فقط همین :لطفا عشقم من را از من نگیرید....
به روزیم.منتظرتون هستیم.

مهدی سه‌شنبه 2 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 09:59 ق.ظ

با سلام
با توجه به نزدیک شدن به ایام انتخابات مطالب وبلاگ خود را با موضوع انتخابات به روز نمائید.
با تشکر

مسلمان سه‌شنبه 2 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 07:54 ب.ظ http://eslameroz.blogfa.com

سلام اپ کردم اگه تشریف بیارید خوشحال میشم

بنده چهارشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 03:04 ب.ظ http://aqabiya.mahdiblog.com

سلام
قبلا خیلی به روز تر بودید!چی شد که این جوری شد؟!
خواستم بگم با" باری به هر جهت " بهروزم . به ما هم سربزن.
یاعلی

mahdi چهارشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 03:49 ب.ظ http://tahdidenarm.blogsky.com


با سلام با توجه به برگزاری مسابقات وبلاگ نویسی و اهدا جایزه به بهترین پست مناسبی با رویداد های روز خواهشمند است جهت شرکت در مسابقه وبلاگ خود را به روز رسانی نمائید

مریم پنج‌شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 08:56 ق.ظ http://entezar14.mihanblog.com

همه گویند به امید ظهورش صلوات
کاش این جمعه بگویند به تبریک حضورش صلوات

امیدوارم موفق باشی و از پیروان آقا امام زمان( عجل الله تعلی فرجه الشریف) باشی و بمانی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد