ما پیام عید رهبر را چو مصحف می کنیم
جان ناقابل به راه دوست برکف می کنیم
کوری چشم سران فتنه و بیگانگــــــان
چشم آقا،کار و همت رامضاعف می کنیم
بچه ها تحویل سال یادش بخیر هویزه
چییده بودیم تو سفره سربند و یک سرنیزه
بچه ها خیلی گشتن تو جبهه سیب نداشتیم
بجای سیب تو سفره کمپوتشو گذاشتیم
تو اون سفره گذاشتیم یه کاسه سکه و سنگ
سمبه به جای سنجد یه سفره رنگارنگ
اما یه سین کم اومد همه تو فکری رفتیم
مصمم و با خنده همه یک صدا گقتیم
به جای هفتمین سین تو سفره سر میزاریم
سر کمه هر چی داریم پای رهبر می زاریم
شعر از آقای حسین مرادی
ای تمام آرزویم
غم تو شد آبرویم
آقا درد دل زیاده
از کجا برات بگویم
تویی اوج مهربونی
ای همای آسمونی
من به دنبال تو هستم
که شاید بدی نشونی
من با تو ترانه ساختم
ندیده دل به تو باختم
تو رو بعضی وقتا دیدم
اما افسوس نشناختم
ای گل باغ و بهارم
ای همه دار و ندارم
آرزومه وقت مردن
سر رو شونه هات بذارم
دیگه بسه این جدایی
کی میشه آقا بیایی
با نوای دل می خونم
مهدی زهرا کجایی
عاشقی بی کس و کارم
غم ندارم تو رو ندارم
باشه منتظر می مونم
بیایی سر مزارم
تویی آرزوی زهرا
شبنم وضوی زهرا
بیا آقا بسه دوری
مرهم بازوی زهرا
آقاجون تو رو ندیدم
فقط از چشات شنیدم
اما با این همه دوری
ندیده تو رو خریدم
آقاجون بذار ببینم
چون که من فقط شنیدم
دیگه خسته شدم از بس
عکس جمکران خریدم
آقاجون بذار ببینم
چون که من فقط شنیدم
دیگه خسته شدم از بس
عکس شیش گوشه خریدم
ای تمام آرزویم
غم تو شد آبرویم
آقا درد دل زیاده
از کجا برات بگویم
اللهم عجل لولیک الفرج
منبع: http://entezar14.mihanblog.com/post/105
چوب خشکی که به خود رنگ زند نیست درخت
سبز باشید به شرطی که کمی سبز شوید
علیرضا قزوه
تو کسی نیستی آخر، نه مرادی، نه مرید
نه معاویه، نه مولا ، نه حسینی، نه یزید
تو یکی هستی مثل همه لبریز خلل
این همه خبط و خطا از تو بعید است بعید
از تو و خیل شمایی که شمایید هنوز
که نه اویید و نه خویش اید، گرفتار من اید
که شما دل نسپردید به همراهی عشق
که شما بر سر آنید فقط دل ببرید
که شما گوش ندادید به حرف شهدا
که شما رحم نکردید به فرزند شهید
دل ندادید به سالاری آن روح رها
پی نبردید به سرداری آن راز رشید
شعر من بازی سبز خط و نقاشی نیست
خاک ایران همه بوم است، خجالت بکشید
نه بلندید و نه پست اید و نه طاقید و نه جفت
نه امیرید و نه میرید و نه عبد و نه عبید
دین و دنیای شما بازی با خون خداست
بیش از این نقشه به میدان محرّم نکشید
چوب خشکی که به خود رنگ زند نیست درخت
سبز باشید به شرطی که کمی سبز شوید
دل تان سبز، اگر سبزید سرهاتان سبز
سبز مانید و بمانید همه سرخ و سپید
اگر ایرانی آزاده شمایید درود
روزهاتان همه در شادی و شب هاتان عید
مرتضی امیری اسفندقه، شاعر و دبیر علمی چهارمین جشنواره شعر فجر، درباره اغتشاشات روز عاشورا غزلی سروده است:
مگذار که این قافله از راه بیفتد
این قافله از راه به ناگاه بیفتد
میترسم از این زخم که بیبخیه بماند
آنقدر که یک مرتبه خون راه بیفتد
میترسم از این مضحکه تفرقه، مگذار
ابلیس از این فتنه به قهقاه بیفتد
مگذار نگینی که منقش به نقیب است
در چنبر انگشتر بدخواه بیفتد
مولایی و مردی کن و مگذار، پس از این
در بین رجال این همه اشباه بیفتد
تا ماهی از این آب گل آلود نگیرند
ای کاش که در برکه ما ماه بیفتد
ایران من! ای کشور آیین و نیایش
از چشم تو مگذار که الله بیفتد
بگذار عزیزی کند این منتخب فقر
یوسف نشد این مرد که در چاه بیفتد
منبع:http://moqanni.blogfa.com/
آقا تو بیا ولی فقط با یک شرط...
از دوری تو غمین و نالان هستیم
وز کردۀ خود کمی پشیمان هستیم
اصلیت ما را تو اگر می پرسی
از کوفه ولی مقیم تهران هستیم
ما لشگری از سلاح روسی داریم
در دوز و کلک رگ ونوسی داریم
هر جمعه که شد بیا که ما منتظریم
این هفته فقط نیا عروسی داریم
از جور زمانه ما شکایت داریم
اندازۀ کوه و صخره حاجت داریم
ما مشکلمان گرانی و بیکاریست
آقا به نبودنت که عادت داریم
ما قیمت روز ارز را می دانیم
معیار بهای بورس در تهرانیم
فعلا دو سه روزیست هوا پس شده است
هر روز دعای عهد را می خوانیم
صد موعظه کن ولی ز تسلیم نگو
از خمس و زکات و ضرب و تقسیم نگو
آقا تو بیا ولی فقط با یک شرط
از آنچه که ما دوست نداریم نگو
yademandegar.blogfa.com برگرفته از ویلاگ معبر